امروز27 فروردین1399
تا امروز دو ماه تمام هست که ما از خونه بیرون نرفتیم فقط دو بار رفتیم در مغازه سر کوچه😔،تو هم اوایل بهونه دد میگرفتی اما دیگه یادت رفته،گاهی غصه میخورم،بیشتر وقتام بیخیال و شادم،یه خوبی هست اونم اینکه تو عادت کردی به گوش کردن آهنگهای فوق العاده شاده دهه60 مخصوصا آهنگ معین برای دیدن تو بی قرارم،روزای اول که میگفتی فقط این رو بزاریم رو تکرار و خودتم باهاش میرقصیدی،و من و بابا رو هم وادار به رقص میکردی و همین باعث شادی بیشتر میشد،گاهی وقت میگم اگر تو نبودی من همون روزای اول کم میوردم،تو این روزا شیرین و شیرین تر میشی،الان خیلی زیاد صحبت میکنی تقریبا اسم بیشتر چیزا رو بلدی و خیلی راحت منظورتو میرسونی،وقتی اسم یه وسیله یا کسی رو بگیم حتی یه بار تو اونو یاد میگیری و این موضوع ما رو شادتر میکنه،گاهی وقت میایی و یه عالمه بوسم میکنی که من قلبم برات غش میره از بس تو عشقی و نفسی...
یکی از تفریحاتت شده حموم که یه شب در میون با هم میریم حموم و با هم شعر دی بلال میخونیم که تو از اون شعر فقط بلال میگی واااای خیلی باحال میگی بلا بلا بلا منم قربون صدقت میرم و میزارم یه عالمه آب بازی کنی،خلاصه شبا که بابا میاد خونه میری بغل بابا و میگی باید با هم برقصیم😂 باباتم خرس گنده و تو رو با هم بغل میکنه و میرقصین و این جز پر شور و هیجان ترین بازیهات شده😄 الهی من فدای تو بشم😚،راستی بگم برات از 13 به در امسال که با روزای دیگه هیچ فرقی نداشت و بازم تو خونه گذروندیم و حتی سبزه عید رو انداختیم برای پرندهها که بخورن اونم از پنجره،نمیدونم تا آخر این بیماری چی بشه،اما به خدای خودم امید دارم که همیشه حافظ امام زمان و عزیزانم هست، و از خدا میخوام کل مردم جهان رو حافظ باشه و به زودی درمانش پیدا شه،امار مبتلایان و فوتیها خیلی رفته بالا دیگه اصلا پیگیرش نیستم و سعی میکنم ندونم چی شده،چون خیلی ناراحتم میکنه ولی شکر خدا آمار درمان شدهها هم گاهی میره بالا و این باعث شادی و امید میشه،ان شاءالله امام زمان کمک کنه واکسنش زودی بیاد
الهی و ربی من لی غیرک
دی ماه بود که خبر شیوع ویروس جدید ب نام کرونا وارد چین شد و خیلیها ویروس شد بلای جونشون و دار فانی رو وادع گفتن وخیلیهای دیگه جنگیدن و بهش غلبه کردن،من فکرشم.نمیکردم که به جر ووهان چین این ویروس جای دیگه بره،اوایل بهمن ماه 98 بود که عدهای گفتن ویروس وارد ایران شده و عدهای تکذیب کردن،تا 28 بهمن بود که خبر فوت دو نفر از شهر قم همه جا پیچید،بلهههه درست بود اون دو نفر کرونا داشتن،خیلی حس و حال بدی بود عدهای باور میکردن عدهای هم میگفتن دروغ و ربطش میدادن به سیاست ،خلاصه روز پنج شنبه یک روز قبل از انتخابات مجلس من سرما خوردم و رفتم دکتر اونجا همش راههای جلوگیری از مبتلا نشدن به ویروس رو تبلیغ میکردن و هیچ کس از مراجعه کنندهها توجهی به این موضوع نداشتن و جدی نگرفتن ولی من خیلی ترسیده بودم و با دقت توجه میکردم خلاصه کارم تموم شد،از قضا باباتم سرما خورده بود و همچنین خودتم سرما خوره بودی،دیگه از ترس کرونا دوم اسفند روز جمعه باز رفتیم دکتر همگی!! و سر راه یه سر به پاساژ محله زدیم برای خرید لباس عید ولی اونم با دلهره و سریع اومدیم خونه و خرید زیادی نداشتیم،دوم اسفند تا امروز من و تو ،تو خونه قرنطینه ایم برای حفظ جونمون البته طبق دستور مسئولا چون بهترین راه همه گیر نشدنش این بود،زندگی با وجود کرونا خیلی سخت شده همش در حال شستن دستیم و ضدعفوتی کردن خونه و زندگی،و از همه سخت تر ضدعفونی کردن خریدهای روزانه هست که دیگه واقعا کلافم کرده،خیلی زمانبره و زجر آور،هر دقیقه هم باید دستا رو شست گاهی از شدت دست شستن دستام بی جون میشن ولی بخاطر تو خیلی سخت گیر تر شدم،باباتم که از بس دستاش رو شسته کلا خشک شدن!!!آمار مبتلایان فوتیها هر روز بالاتر میره 😢و عید نوروز شده و همه در حال دید و بازدید غدغن شدهی وزارت بهداشتن که بی پروا دنباله رو عادات روزمره خودشونن و همین کار باعث بدتر شدن اوضاع شده ،تا امروز دوم فروردین99 خبری از دارو نیست ولی واکسن رو در حال تست هستن،تو این مدت یکماه فقط دو بار از خونه بیرون رفتیم اونم بخاطر بی قراریهای تو برای دد رفتن بود و اونم در حد رفتن به سوپر مارکت بود و یه بارم بالا پشت بوم رفتیم،خلاصه کرونا باعث نرفتن ما به شیراز شد و تا الان یکساله شیراز نشده بریم و الانم سال نو شده و ما همچنان تو خونه به سر میبریم بابات و خاله نسرین دنیای از فیلم دانلود کردن هر شب یکیش رو تماشا میکنیم،امروز یعنی یکم فروردین ساعت 7:19 دقیقه صبح سال تحویل شد و من و تو و بابا خوابالو سر سفره حاضر شدیم وااای چه سفرهای شده بود امسال از ترس این ویروس شیرینی پز شده بودم و چهار نوع شیرینی پختم 😁،تو هم وقتی سفره رو دیدی حمله کردی و دهنشون رو نابکار کردی....
زیرساخت نسخهپیچی الکترونیکی در کشور فراهم نیست16دی1398
امشب من تو بابا به اتفاق آقا جونا با قطار ساعت11 برای باز دوم راهی مشهد شدیم ،چه حس خوبیه وقتی آقا هم ما رو بی هوا دعوت میکنه!آدم حال و هوای دلش خوب میشه،اون شب تو قطار خیلی خوب بود و راحت به مقصد رسیدم با این تفاوت که تو رو تخت بودی و منم کف قطار یه عالمه رخت پهن کردم و تخت خوابیدم و تو گاهی غل میخوردی که بیوفتی یا من یا بابا میگرفتیمت😂،خلاصه خیلی خوب بود صبح روز17 رسیدیم و عصرشم عزیز جونا اومدن و به اتفاق هم همگی قبل از شام رفتیم آتلیه نزدیک هتل و عکسای دست جمعی گرفتیم بعدش رفتیم حرم و زیارت اقا،هر روز حرم بودیم و بازار کلی سر دماغ شدیم هوا هم خوب بود بر عکس تصورم سرد نبود...
20 دی ساعت14 بلیط گرفتیم و اومدیم خونه ولی اقا جون بهرام بخاطر فوت عموشون مجبور شدن هوایی با عزیز جون برن شیراز ولی قول دادن دو روزه برگردن که سر قولشون موندن و برگشتن و کلی خوشحال شدیم...
با هم بودن مخصوصا با عزیزای دل خیلی حال و هوای دل آدم رو خوب میکنه....
این روزا هرچی ما میگم تو سریع تکرار میکنی،یه چیز رو بهت یادم بدم دیگه تو ذهنت میمونه و یادت نمیره،اسم تمام عروسکات رو بلدی تازه به لیلا میگی لی لا وای خیلی با نمک میگی،اقا جون بهرام خیلی ذوقت رو میکرد و همش میگفت سوفیا خیلییییی باهوشه،این اعتقاد همه بود ماشاءالله باهوشی عزیزم
خدایا شکرت
15 دی98
کوتاه کردن مو
امروز عصر هوا خوب بود یعنی سرد سرد نبود،تصمیم گرفتم ببرمت آرایشگاه موهاتو کوتاه کنم،تصور میکردم حالا تو آرایشگاه گریه کنی و اجازه ندی دست به موهات بزنن،و کمیمضطرب بودم،خلاصه تو کاملا برعکس تصورات من خیلی آروم نشستی و خانم گل بهار موهاتو کوتاه کرد و خیلی مدعی بود که دستش خیلی خوبه و تو موهات به سرعت برق و باد رشد میکنه😅البته منم تا حدودی باور کردم چون خودمم برای هر کس موهاشو کوتاه کردم زود بلند شدن ولی خب نه به این سرعتی که گلبهار خانم میگفت 😁،موهات رو تقریبا مدل پسرونه زد و کلی تغییر کردی و عشق تر شدی...
ای من به فدای تو و اون زلف کوتاهت
25/8/1398
طرفای عصر که بابات از سر کار اومده بود،یه لحظه متوجه شدم که بنا گوشت متورم شده،البته بگم که روز قبلش کمیشک کردم ولی گفتم نهههه بابا خطای دیده،تا امروز که بزرگتر شده بود دست گذاشتم دیدم یه چیز سفت هست سریع متوجه شدم که اوریون باشه اما بابا و خاله نسرین گفتن نه بابا از دندونشه،خلاصه در حال مجادله سر این بودیم که تصمیم گرفتم به عزیز خاتون بگم و راهنمایی کنه اونم بعد از فهمیدن علائم گفت اگر فردا بزرگتر شد ببر دکتر،فرداش یعنی26/8/98 با بابا و تو رفتیم دکتر تو راه بابا خیلی منو ترسوند گفت شاید عکس بگیرن😨آخه اون هنوز باور نداشت اریون باشه،رسیدم مطب دکتر جون گفت بخاطر واکسن یکسالگی که زده اوریون گرفته و دارو داد،تقریبا ده روز طول کشید تا خوب خوب شدی،بعدش عمه سمیرا اومد که یاسین مریض بود و تو رو بوسید تو هم سرما خوردی باز رفتیم پیش دکتر جون بازم دارو😦،بمیرم برات این روزا خیلی دارو میخوری گاهی اوقات بعضیاشو دوست نداری منم مجبورم دیگه بهت بدم،الان تو و بابا خوابین خاله هم خوابه،امروز22/9/1398 هست و من بازم با تاخیر نوشتم،ولی مهم نوشتن بود ناز دخترم،راستی دیشب برای بار اول جمله گفتی به خاله گفتی( مال منه) واااای که چقدر ذوقتو کردیم بسکه با مزه میگی،تا الان23 تا کلمه گفتی و بلدی،البته گاهی اوقات کلمههای بیشتری میگی اما من اونایی رو که واضح گفتی حساب کردم امشبم دیدم بلند بلند داری میگی جوووا جوووا نگاه کردیم تا عروسک جوجه تیغی که خاله گرفته بود دستت بود به حساب خودت داشتی میگفتی جوچه تیغی😂😁😂😁،ااااای جانم به فدایت مهربون سوفیا خیلی دوستت دارم،از خدا از ته ته ته قلبم ممنون و شکرگزارم که تو رو به ما داده....
تعداد صفحات : -1