25/8/1398
طرفای عصر که بابات از سر کار اومده بود،یه لحظه متوجه شدم که بنا گوشت متورم شده،البته بگم که روز قبلش کمیشک کردم ولی گفتم نهههه بابا خطای دیده،تا امروز که بزرگتر شده بود دست گذاشتم دیدم یه چیز سفت هست سریع متوجه شدم که اوریون باشه اما بابا و خاله نسرین گفتن نه بابا از دندونشه،خلاصه در حال مجادله سر این بودیم که تصمیم گرفتم به عزیز خاتون بگم و راهنمایی کنه اونم بعد از فهمیدن علائم گفت اگر فردا بزرگتر شد ببر دکتر،فرداش یعنی26/8/98 با بابا و تو رفتیم دکتر تو راه بابا خیلی منو ترسوند گفت شاید عکس بگیرن😨آخه اون هنوز باور نداشت اریون باشه،رسیدم مطب دکتر جون گفت بخاطر واکسن یکسالگی که زده اوریون گرفته و دارو داد،تقریبا ده روز طول کشید تا خوب خوب شدی،بعدش عمه سمیرا اومد که یاسین مریض بود و تو رو بوسید تو هم سرما خوردی باز رفتیم پیش دکتر جون بازم دارو😦،بمیرم برات این روزا خیلی دارو میخوری گاهی اوقات بعضیاشو دوست نداری منم مجبورم دیگه بهت بدم،الان تو و بابا خوابین خاله هم خوابه،امروز22/9/1398 هست و من بازم با تاخیر نوشتم،ولی مهم نوشتن بود ناز دخترم،راستی دیشب برای بار اول جمله گفتی به خاله گفتی( مال منه) واااای که چقدر ذوقتو کردیم بسکه با مزه میگی،تا الان23 تا کلمه گفتی و بلدی،البته گاهی اوقات کلمههای بیشتری میگی اما من اونایی رو که واضح گفتی حساب کردم امشبم دیدم بلند بلند داری میگی جوووا جوووا نگاه کردیم تا عروسک جوجه تیغی که خاله گرفته بود دستت بود به حساب خودت داشتی میگفتی جوچه تیغی😂😁😂😁،ااااای جانم به فدایت مهربون سوفیا خیلی دوستت دارم،از خدا از ته ته ته قلبم ممنون و شکرگزارم که تو رو به ما داده....
بازدید : 269
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 2:07